در به دران - دربدران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

دربدران

دل (شنبه 85/8/20 ساعت 12:23 صبح)

دل......

این دل چیه؟؟؟؟

دلی که شاید خیلی وقتا یه چیزایی رو بگه که خیلی وقتا هیچ کدوم از ما آدما جرات به زبون آوردنش رو هم نداشته باشیم

حدود یکسالی هست که من رو با نام مستعار در به در می شناسین.

در به دری که خیلی از حرفا و مطالبش رو از بطن همین رفاقت و آشنایی با برویچ پاک اطرافش یاد گرفته

ولی دل..........

شاید یه جاهایی عقل بهمون میگه کارات اشتباهِ ولی دل......

دل میگه برو و به حرف کسی گوش نکن راهت کاملاً درسته و همین راه رو ادامه بده

دل

دل   دل    دل   

ای دل.......

     

دل این در به در هم حالا داره یه راهی رو پیش می گیره

عقلانیش اینه که اصلاً راه اشتباهِ ولی این دل، میگه راه درسته و ادامه بده

به قول شاعر که میگه:

از شبنم عشق خاک آدم گل شد         یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

      

حالا دل در به در ما هم داره ما رو میکشه دنبال خودش

امیدوارم که از راهی که پیش گرفتم هیچ وقت پشیمون نشم که این پشیمونی دیگه سودی نداره

 



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • در حوالی بساط شیطان... (دوشنبه 85/8/15 ساعت 3:0 صبح)

    دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛
    فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.
    توی بساطش همه چیز بود:
    غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید
    .
    و در ازایش چیزی می‌داد.
    بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند
    .
    و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را.
    بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند
    .
    و بعضی آزادگیشان را.
      شیطان می‌خندید .
    و دهانش بوی گند جهنم می‌داد.
    حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
    انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت:
    من کاری با کسی ندارم، ‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم.
    نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.
    جوابش را ندادم.
    آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌:
    البته تو با اینها فرق می‌کنی. تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند.
    از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.
    ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
    با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.
    به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم، ‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام.
    تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
    آن وقت نشستم و های های گریه کردم.
    اشک‌هایم که تمام شد، ‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.
    و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود.

     

     

                                                                 

     

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • معرفی یار جدید (جمعه 85/8/12 ساعت 7:57 عصر)

    رفقا سلام

    ببخشید چند وقتییه که یه چیزایی رو می نویسم که یا از دل خودم بر میاد یا اینکه از دل رفقا می شنوم

    از دل رفقایی که بعضی ها وبی برای درد دل ندارن و اگر هم دارن جرات گفتن نداره

    چند وقت پیش به یکی از رفقای قدیمی برخوردم

    توی صحبتاش چیزایی دیدم که شاید قبلا ازش ندیده بودم نه اینکه اهلش نباشه شاید این جرات الان رو نداشته یا اینکه موقعیتش براش پیش نیومده بود

    با کمی صحبت و زیر زبون کشی فهمیدم که درد دلش چیه

    آره می خواست حرفای دل رو بنویسه ولی……

    ولی کمی کمک می خواست

    کمک می خواست تا بتونه حرف دل همه اونایی که جرات حرف زدن ندارن رو بنویسه من هم اول یکی دوتا دیگه از رفقا رو بهش معرفی کردم و بعد از فکر کردن و اطمینان از دل خودم قول همکاری بهش دادم حالا می خوام این رفیق رو به شما هم معرفی کنم تا شاید مثل همه ما اونم حرفای دلش رو مطرح کنه و جزیی از ماها بشه

    اسم این رفیق ما حرف چاهه و آدرس وبلاگش هم

    WWW.CHAH.PARSIBLOG.COM

    دوست دارم این رفیق ما رو هم مثل من پشتیبانی کنید تا اونم توی این زمینه موفق باشه

    اینم یه حرف دل دیگه:

    عقل میگه برو و دل میگه که نه اصلا حق نداری که این کار رو انجام بدی

    دل میگه اونقدر وجود داشته باش که شونه خالی نکنی و تا آخرین لحظه حرف دلت رو بزن

    خیلی فکر کرد و دنبالش رفت

    از یکی دو نفری هم کمک گرفت و در آخر که همه افکارش رو کنار هم جمع کرد و.

    حالا دیگه مطمئنه، از این مطمئنه که که دنبال حرف دلش رفته و هیچ وقت از تصمیمش پشیمون نیست حالا دیگه دلش آروم گرفته

    آروم گرفته تمام اون چیزایی که در موردشون شک داشت همش اشتباه بوده

    و خوشحاله از اینکه در مورد قضاوتش به کسی حرفی نزده که الان خجالت زده دل خودش باشه

    و حالا دیگه از دو دلیش عذاب نمیکشه چون دیگه دو دل نیست

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • مصاحبه ای با خدا!!!!! (شنبه 85/8/6 ساعت 11:26 صبح)

    مصاحبه ای با خدا                

    در رویا دیدم که با خدا حرف میزنم

    او از من پرسید :آیا مایلی از من چیزی بپرسی؟

    گفتم ....اگر وقت داشته باشید....

    لبخندی زد و گفت: زمان برای من تا بی نهایت ادامه دارد....چه پرسشی در ذهن تو برای من هست؟

    پرسیدم: چه چیزی در رفتار انسان ها هست که شما را شگفت زده  می کند؟

            پاسخ داد: آدم ها از بچه بودن خسته می شوند.... عجله دارند بزرگ شوند و سپس آرزو دارند دوباره به               دوران کودکی باز گردند..... سلامتی خود را در راه کسب ثروت از دست می دهند... و سپس ثروت خود را در راه کسب سلامتی دوباره صرف می کنند....

    چنان با هیجان به آینده فکر می کنند.... که از حال غافل می شوند... به طوری که نه در حال زندگی می کنند نه در آینده....آن ها طوری زندگی می کنند.،انگار هیچ وقت نمی میرند.... و جوری می میرند ....انگار هیچ وقت زنده نبودند....!!!

                                                                    

     

    ما برای لحظاتی سکوت کردیم...

    سپس من پرسیدم مانند یک پدر کدام درس زندگی را مایل هستی که فرزندانت بیاموزند؟

             پاسخ داد:   

    یاد بگیرند که نمیتوانند دیگران رامجبور کنند که دوستشان داشته باشند.. ولی می توانند طوری رفتار کنند که مورد عشق و علاقه دیگران باشند.

    یاد بگیرند که خود را با دیگران مقایسه نکنند.

     یاد بگیرند دیگران را ببخشند با عادت کردن به بخشندگی.....

    یاد بگیرند تنها چند ثانیه طول می کشد تا زخمی در قلب کسی که دوستش دارید ایجاد کنند.ولی سال ها طول می کشد تا آن جراحت را التیام بخشید.

     یاد بگیرند یک انسان ثروتمند کسی نیست که دارایی زیادی دارد بلکه کسی هست که کمترین نیازوخواسته را دارد.

    یاد بگیرند کسانی هستند که آن ها را از صمیم قلب دوست دارند ولی نمیدانند چگونه احساس خود را بروز دهند.

    یاد بگیرند وبدانند دونفر می توانند  به یک چیز نگاه کنند ولی برداشت آن ها متفاوت باشد....

    یاد بگیرند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند بلکه انسان ها باید قادر به بخشش و عفو خود نیزباشند.

                                             

    سپس من از خدا تشکر کردم و گفتم:آیا چیز دیگری هم وجود دارد  که مایل باشی فرزندانت بدانند؟؟

                خداوند لبخندی زد و پاسخ داد: فقط این که بدانند من این جا و با آن ها

    هستم..........برای همیشه

    __________________________________________________

    نویسنده:یه بچه پر رو



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • خداحافظی (پنج شنبه 85/7/27 ساعت 3:33 صبح)

    نمی دونم لحظات جدایی چرا این قدر سخته

    همیشه یه چیزایی هست که به دست آوردنشون خیلی سخته ولی از دست دادنش به راحتی انجام می گیره

    4-5 روز بیشتر به پایان ماه نرسیده

    کجاییم و کجا داریم می ریم!!!

    آیا تونستیم توی این ماه از راه کجی که داریم می ریم کمی به سمت مسیر درست برگردیم

    چقدر توشه جمع کردیم یا بهتر بگم خودمون رو درست کردیم

    ولی بازم وقت جدایی شد

    دیگه روزا و دقایق آخره

    بخواهیم یا نخواهیم باید خداحافظی کنیم و بریم

    هر چند سخت ولی با تمام بغض ها و عقده هایی که توی دلمون مونده باید

    باید.........................

    حتی فکرش هم برام سخته ولی منتظرم  این بغض بترکه......

    بترکه تا لتونم حرفام رو در پس این بغض بگم

    ولی باید بریم

    بریم و منتظر بمونیم یه رمضون دیگه بیاد اونم اگه عمرمون به دنیا باشه و لیاقت زنده موندن داشته باشیم و بتونیم بازم سر سفره افطار بشینیم و از خدا بخوایم و دعا کنیم

    ولی هنوز تا خداحافظی و دل کندن کمی وقت هست

    بیاید سعی کنیم این آخرین بغض ها رو بشکنیم و آخرین حرفای دل رو بزنیم شاید خدا نظری هم به ما کرد پس

    بخواهیم................

    دعا کنیم...............

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • شب رحمت (جمعه 85/7/21 ساعت 3:26 عصر)

    از هر گوشه و کناری یه صدا بلند می شد

    هر کسی با زبون خودش صحبت می کرد

    یکی با خدا در دل می کنه و یکی راز دل میگه

    هر کسی هر جوری که بلده

    میگه خدا:

    من که خودم بهتر می دونم چه گناهانی کردم و چه بندة خطا کاری هستم

    ولی تو بازم من رو به سمت خودت می کشونی

    می گی بیا

    بیا و از من بخواه

    بخواه تا ببخشمت

    و مطمئن هستم قبل از اینکه من بیام و بخوام ازت بخشش گناهانم رو طلب کنم

    از سر لطف و رحمتت من رو می بخشی

    ولی من اونقدر نا سپاسم ، اونقدر بندة بی شرم و حیایی هستم که بازم یادم میره که شب احیاء بهت چه قولی دادم

    اما تو اونقدر مهربونی که بازم به من رحم می کنی و بازم دعوتم می کنی

    بازم می گی این بنده منِ و حساب کتابش با خودمه

    با این همه رفتار بدم بازم با پررویی میام سراغت و میگم

    الهی العفو

    و برای اینکه ضامن داشته باشم تو رو به تمامی ائمه قسمت می دم که من رو عفو کنی



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • شب ارزش (دوشنبه 85/7/17 ساعت 11:39 عصر)

    یک سال منتظر یه همچین ماهی بودم، انتظارش رو می کشیدم و کلی برنامه براش داشتم

    ü      ترک دروغایی که اسمش رو برای خودم مصلحتی گذاشته بودم

    ü      کمتر گناه کردن و حتی دور شدن از فکر گناه

    ü      بیشتر به خدا نزدیک شدن و مطالعه بیشتر کتب مذهبی

    ü      و...

    خیلی برنامه ها داشتم ولی با شروع این ماه  شاید یکی دو روز اول قسمتیش رو انجام دادم و بعد کم کم برگشتم به حالت اولم

    مثل قبل یادم رفت که چه فکرایی داشتم

    حی به خودم وعدة فردا رو دادم که از فردا انجام می دم ولی نشد

    چشمم رو که باز کردم دیدم نیمه ماه رمضون رسید و من هنوز کوله بارم خالیه اگه چیزی هم توی کولم گذاشتم همش الکیه و به درد نمی خوره

    ولی هنوز امید دارم امیدم به سه شب احیاست

    حواسم رو خوب جمع کردم که یادم نره توی این سه شب باید هر کاری بکنم که بندگیم رو ثابت کنم

    ثابت کنم خدایا

    v     من همون بنده ای هستم که از روح خودت در من دمیدی و به من جان دادی

    v     وقتی من رو آفریدی به خودت احسنت گفتی

    v     بزرگترین خلق خودت نامیدی

    v     حتی به تمام فرشتگان دستور دادی به من انسان سجده کنم

    حالا هم فقط می گم خدایا کمکم کن

    کمک کن تا بتونم تمام این حرفایی که زدم برای خودم ثابت کنم تا بدونم که من هم خدایی دارم که هر وقت می رم سراغش بهم میگه:

    آره تو بنده من هستی

    هر چند گنهکار

    ولی بیا بیا به سمت من

    هر چی می خوای از خودم بخواه

    بیا  بیا بیا بیا

    التماس دعا



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • راه هایی برای رسیدن به خدا............ (شنبه 85/7/15 ساعت 6:19 صبح)

    قدم اول تو این راه اینه : " شستشویی ده و آنگاه به خرابات درآ
    تقریبا یعنی توبه از کارهای زشت(منظور کاریا عملی که درشأن یک انسان نیست . مثلا غیبت و...).
    چون شما به اصل خود یعنی انسان میخوای برگردی( انسان والا که جایگاهش در بهشت بود) و سعی کنی و تلاش کنی که خودت رو اصلاح کنی. حالا که عزم کردی که وارد این راه بشی شیطان و نیروهای شیطانی ناراحت میشن و به عناوین گوناگون میان جلوتو بگیرن ممکنه بهت تلقین کنن که سخته این یکی از ترفندهای اوناست. وقتی شما کاری میخواین انجام بدین که باعث ناراحتی اونا میشه میان و ازکاه برات کوه میسازن که " ای وای این کار سخته من نمیتونم . اه حوصلم سررفت . حال داری؟ و ....." در صورتی که اگه اون موقع واقا تصمیم بگیرین که ادامه بدین وقتی قدم بعدی رو گذاشتی میبینی که " ای بابا من چه فکری میکردم! " . قدم بعدی: کار آدم تنها با نماز و .... حل نمیشه که بگیم نماز بخونم ولی کارهای دیگه هم انجام بدم مهم نیست چون نماز میخونم جام تو بهشته. نه نماز و ... لازم هست ولی رکن اصلی که تمام ادیان بهش اصرار دارن"کار خوب و دل پاک" هست .
    پس قدم بعدی ما اصلاح دل خودمونه. این مرحله به زمان داره چون ما میخوایم از شر همه افکار_نیروها_صفات منفی رها بشیم. حتما جا خوردی؟ نرو بابا بشین هنوز حرفام تموم نشده تازه اول عشقه . تا حالا هرطوریکه خواستیم رفتار و زندگی کردیم بذار 1-2 ماه هم اینطوری باشیم اگه دیدی خوشت نیومد اصراری به ادامه نداریم.وظیفه ما فقط آکاهی دادن هست . خب الان راهی پیشنهاد میکنم که استاد خودم به من یاد داده بودن: 1)اخلاقهای بد خودتو تویه کاغذ بنویس و اخلاقهای خوب رو هم تو یه کاغذ دیگه(با دید یه انسان خوب مقایسه کنید و بدون تعصب بنویسید. 2)حالا بر حسب بزرگی تا کوچکی اون عمل رده بندی کنید.اخلاق بد از بزرگی و اخلاق خوب از کوچیک به بزرگ. 3)الان وقت بذار به فرض 1روز_هفته_ماه اون صفت رو از خودت جدا کنی یا شکوفا کنی 4)با صبر و علاقه این تمرین رو انجام بدین 100% روی شما اثر مفید میذاره و یه حالت عرفانی رو در شما آماده سازی میکنه که بعد اتمام تمرین میبینی که چقدر احساس خوب داری

    راهنمایی: صبر:


    همیشه سعی کنید که در هر کاری صبور باشیدوزود از کوره در نرید. یکی از کمینگاه های شیطان اینه از کم صبوری شما استفاده میکنه و شما رو یواش یواش منحرف میکنه تفکر: خدا به ما عقل داده تا فکر کنیم تا با آگاهی کار ها رو انجام بدیم.سعی کنید در زندگی با تفکر و با آگاهی باشه چون اتفاقی که الان برای ما میافته نتیجه کارگذشته ما هست. وقتی میخوای تصمیم بگیری به این 2 سوال جواب بده "نتیجه این کار در آینده چیست؟" و "با انجام این کار چه کمکی به خوئدم و دوستان و اطرافیانم میکنم" سعی کنید هرچی میشنوید رو قبول نکنید بلکه فکر کنید و مشورت . البته تفکر شما نباید با تعصب باشه.

    حکمت خدا:
    کافی که بدونیم و باو ر کنیم که هر کاری که انجام میشه با حکمت خدا هست. چیزی به عنوان شانس وجود نداره همه چیز با حکمت خدا هست. مثلا الان که داری این متن رو میخونین شانسی نیست بلکه با حکمت هست.

    آگاهی:
    نسبت به اتفاقات و پیشامدهایی که اتفاق میافته تیز باشین چون اینها جواب یا راه حلی برای کارهای گذشته که انجام دادین یا از خدا خواستین هست. ( پس الان فهمیدی که خدا چطور با بنده هاش صحبت میکنه)

    احترام به دیگران:

    باعث میشه که جلوی خیلی از کارهای غیر انسانی گرفته بشه.مثلا به فقیر هم احترام بذار وقتی چیزی بکسی میدی طوری بده که ناراحت نشه. به بزرگترها احترام بزارین. انسانها دین های مختلفی دارن و فقط مقام و بزرگی اونا به پاکی دل و عبادت هست . نگین چون فلانی فلان مذهب داره پس از من مقامش پایینه.

    تواضع و فروتنی:

    این کار خیلی مهمه خیلی از مردم وقتی به مقامی میرسن زود مغرور میشن و خودتون هم میدمنین غرور باعث گمراهی خیلی ها شده. قصه قارون از این کار حکایت میکنه

    صحبت با خدا:

    هیشه سعی کن وقتی بیکاری یا میخوای با کسی حرف بزنی تو قلبت با خدا حرف بزن . اون رو مثل دوستی بدون و باور کن که همیشه بهت کمک میکنه و همیشه باهاته . باهات حرف میزنه . سعی کن تو سینت این احساس رو یبدار کنی.

    رضای خدا:

    یکی از بالا ترین مراحل عرفان اینه. باعث میشه که درجه عرفانی شما با سرعت بیشتری طی بشه. هر کاری که میکنی سعی کن خدا ازت راضی باشه . شده وقتی به یکی یا یه حیوان بخاطر رضای خدا صادقانه کمک کنی؟ اون موقع چه احساسی بهت دست میده؟؟؟



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • دل (یکشنبه 85/7/9 ساعت 2:48 عصر)

    سلام

    سلام به بهترین ماه خدا؛ ماه مهمانی خدا.

    خدایی که همه بنده هاش رو توی این ماه بشارت داده به بخشش.

    پس بیایم توی این ماه کمی ظرفیتمون رو بالا ببریم تا بیشتر از الطاف خداوند بهره مند شویم.

    نشسته بود و داشت با خانواده یکی از برنامه های تلویزیون رو نگاه می کرد؛ خودش توی خونه بود اما حواسش نه؛ انگار داشت دنبال چیزی می گشت که توی فضای خونه نبود.

    خانواده یکی دوبار صداش زدند ولی متوجه نشد؛ وقتی به خودش اومد و خانواده جویای فکرش شدند گفت:

    دو سه روز بیشتر به شروع ماه مبارک نمونده؛ داشتم به ماه مبارک قبل فکر می کردم.

    ولی در اصل داشت با خودش یه حساب دو دو تا می کرد تا ببینه توی این یکساله چه چیزایی توی پروندش برای خودش جمع کرده؛ هر چی با حساب کتاب اعمالش بازی کرد چیری پیدا نکرد که بهش بنازه و با اون به دیدار یار بره و بگه:

    خدا جون این پرونده اعمال منه اینم همون کاراییه که خودت گفته بودی حالا هم اومدم تا هم مزد اعمال این یکسالم رو بگیرم و هم اینکه دوباره باهات قرار ببندم و چیزای جدید به من یاد بدی.

    وقتی دید هیچ چیز توی باروبندیلش نداره خیلی حالش گرفته شد؛ بی اختیار بلند شد و لباس ها رو به تن کرد و به راه افتاد.

    استارت ماشین رو زد و حرکت کرد توی راه یکی دو تا از رفقا رو هم سوار کرد و بدون اینکه خودش متوجه مسیر بشه رفت سمت بهشت زهرا(س) سر قبر رفقای شهیدش.

    تازه اینجا بود که حودش رو پیدا کرد خیلی خوشحال بود وضو گرفت و یکی دو رکعت نماز خوند سر مزار رفقای شهید. کمی درد دل و گریه کرد و از خدا خیلی ممنون بود که اختیار دل رو در دست گرفت و به همچین جایی بردتش.

    گذشت تا اینکه ماه رمضون شروع شد

    توی این روزا خیلی به خدا نزدیک شده بود تا اینکه درست شب 21 ماه مبارک توی مراسم شب احیاء و حین احیاء با گفتن     

    لا اله الا الله     

    ......



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • روز عاشقی (یکشنبه 85/7/2 ساعت 6:9 صبح)

    سلامی گرم همراه با بوی خوش عطر یار

    یاری که همیشه و در همه حال ناظر تمامی اعمال انسانهاست

    تنها یاور دائمی ماست و ...

    خیلی دلش گرفته بود

    حال و هوای خاص خودش رو داشت

    دنبال بهانه می گشت. اما هر چی بیشتر می گشت و فکر می کرد کمتر می تونست نتیجه گیری کنه

    نمی تونست افکارش رو جمع و جور کنه

    حتی توی بعضی موارد حساب کتاب کارش از دستش در می رفت

    یکی از همین روزا که توی حال و هوای خودش بود و مشغول تماشای تلویزیون بود یکی از رفقای قدیمی زنگ زد و برای روز بعد دعوتش کرد به دفتر کار یکی از آشناها.

    خیلی دوست داشت که بفهمه موضوع چیه!!

    دلش رازی بود و گواه خبر خوشی رو می داد. خبری که شاید خیلی سالها منتظر شنیدنش بود.

    بالاخره شب به پایان رسید و ساعت مقرر فرا رسید.

    مشتاقانه به دفتر رفت و با دیدن چند تن از رفقای قدیمی بیشتر کنجکاو شد .

    مدیر دفتر به همراه دوستش  وارد شد و بعد از احوال پرسی شروع به بحث کردند و...

    حالا می فهمید اصرار رفیقش برای حضور توی جلسه چی بوده

    حتی از شرکت توی جلسه بسیار خوشحال بود

    وقتی به خونه رسید و مطلب رو با خانواده مطرح کرد همگی یک صدا حرفش رو تایید کردند و بهش تبریک گفتند.

    آخه بعد از سالها حسرت به آرزوش رسیده بود.

    دیدار حرم دوست

    توی این ایام ما رو از دعای خیر خود محروم نکنید

    پیشاپیش فرا رسیدن ماه رمضان را تبریک عرض می نماییم

    التماس دعا



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مبعث
    این روزها
    آغاز راه
    ...
    غریبه - آشنا
    آخر سال
    مُحرم یا مَحرم
    انقلاب درونی
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 105 بازدید
    دیروز: 10 بازدید
    کل بازدیدها: 200291 بازدید
  •   درباره من
  • رک لینک
    » <"div class="mdiv> marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this.start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1
    <"div class="kdiv> « : متحرک لوگوی marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this. start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1