حرفای دل - دربدران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

دربدران

نامه ای به .... (پنج شنبه 87/2/12 ساعت 2:30 صبح)

بسم رب الشهداء و الصدیقین

سلام

سلامی از روی شرمندگی

شرمندگی از این همه فاصله ای که بین خودم و شما ایجاد کردم

شرمندگی از این دیوار بلندی که بین خودم و شما کشیدم

دیواری که گاهی به زحمت خودم رو به بالاش می رسونم و از اون بالا سرکی می کشم ، اما بعد از پایین اومدم از اون دوباره خودم رو به همون خوابی می زنم که قبلاً توش بودم و یه جورایی دوباره فراموشم میشه برای چی به اون بالا فته بودم.

گاهی وقتا که خیلی دلم می گیره وقتی  بالای دیوار میرسم می شینم و از اون بالا به این فاصله فکر می کنم و اونقدر خجالت می کشم که از خجالت به حال خودم گریه می کنم.

اونقدر خودم رو مشغول دنیا و زرق و برقش کردم که روزهای پیشینش رو از یاد بردم ولی الان که بالای این دیوار رسیدم می خوام این بار دیگه مثل بارهای قبلی نباشه

می خوام برگردم پایین و به جای زحمت بالا کشیدن خودم ، این دیوار رو خراب کنم تا همیشه و همه وقت ببینمتون

تا هر وقت سرم رو برگردوندم برای کوچکترین حرکت اشتباه ، صدای شما رو از پشت سر بشنوم و به یاری شما اشتباهاتم رو کنار بگذارم

آره....

 وقتی فیلم یادواره شهدای بیرجند رو می بینم که توی اون دختر شهید ناصری با اون سن کمش طوری نامه به پدرش می نویسه و توی اون نامه از دست خیلی از ما مردم شکایت می کنه ،

وقتی فیلم راهیان نور رو می بینم و اون روحانی که با صدای گرم و صمیمی خاطرات خودش رو از اردوها و آدمایی که توی اون موقعیت دیده و از نزدیک تمام حرفهاشون رو لمس کرده

وقتی فیلمی از اسرای ایرانی رو می بینم که جلوی دوربین به چه راحتی عزیزان این مرز و بوم رو به شهادت می رسونن .

ترس تمام وجودم رو فرا می گیره و از خودم هم می ترسم .

اصلاً نمی دونم کی هستم ، برای چی توی این عالم زندگی می کنم و به کجا می خوام برم.

آره اینها رو فقط دارم برای تو می گم

تویی که به تمام کارهای ما نظارت داری

تویی که با ریختن خون خودت این آرامش رو به من و امثال من هدیه کردی و اجازه ندادی سایه استکبار بالای سرمون باشه.

تویی که خیلی به من نزدیکی ولی من خودم رو ازت دور کردم

 تویی که دارم کم کم به دست فراموشی می سپرمت و جای تو رو تیپ و مد و خیلی چیزهای دیگه می گیره .

 من در اصل دارم خودم رو به دست فراموشی می سپرم و یادم میره که باید زندگی کنم نه روز مرگی

واقعاً خنده داره که برای چسبوندن عکست روی دیوار کسی بگه من می ترسم از این عکس ها

ولی واقعیت داره من خودم این جمله رو شنیدم

آره الان به جای اینکه عکس تو رو به بچم نشون بدم هزار و یک عکس بی خودی و غیر اخلاقی می دم به بچم که مبادا بچه عقده ای بشه یا امل بار بیاد

حالا هم چیزی جز شرمندگی توی این کشکول گداییم  نیست .

پس تو کمکم کن تا این دیوار رو خراب کنم و ...

                                                                                                 امضاء : یک رهگذر

پ.ن

سلام

ü      شرمنده کمی حالم گرفته بود و موضوع بهتری پیدا نکردم

ü   توی این چند روزه با چند تا رفیق جدید آشنا شدم که همشون این پیشنهاد رو بهم کردن و من هم به حرفشون گوش کردم .



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • ..... (چهارشنبه 87/2/4 ساعت 1:51 صبح)

    نمی دونم چرا این روزها این طوری شدم!!!!!

    چرا همش دنبال یه بهانه می گردم؟؟؟؟؟

    اصلاً بهانش مهم نیست فقط بهانه ای می خوام تا با کسی درگیر بشم و ......

    چرا نمی تونم فکرم رو روی مسائل و اتفاقات دور و اطرافم متمرکز کنم و .....

    فکرم اونقدر مشغول و بهم ریختس که حتی برای آپ کردن باید ساعت ها بگردم و حتی همون دو سه خطی رو که می نویسم رو به بایگانی زباله بسپارم.

    نمی دونم چرا ؟؟؟.... ولی احساس می کنم زمان برای من به سرعت نور در حرکته

    و انگار یکی مدام داره ساعت رو توی سرم می زنه و گذشتش رو بهم یادآور میشه.

    انگار اصلاً ........

    چند وقتیه که قصد یه وبلاگ تکونی درست حسابی کردم ولی هر بار اومدم دست بکار بشم به نوعی کار دیگه ای جلوی پام گذاشته شد.

    ولی به نظرم بهترین موقع برای خونه تکونی همین الانه !!! چون توی همین یک ماه گذشته بهترین وضعیت رو داشتم تا خیلی کارها بکنم ولی نکردم پس الان می تونم جبران کنم.

    داشتم سررسیدم رو ورق می زدم که جلوی برخی از مطالب هر صفحه رو خالی دیدم و با دقت بیشتر فهمیدم که چه کارهایی رو از قلم انداختم و انجام ندادم.....

    ای کاش ....

     

    پ.ن

    سلام

    شرمنده گویا چند وقتیه دارم روی اعصاب رفقا راه می رم ولی هر بار محبت بیشتری رو از دویتان می بینم برای همینم ممنونم از همه که این در به در رو از یاد نمی برن

    چند وقتیه یه بنده خدایی با نام های مختلفی برای من اظهار لطف می کنه که برای خودم جای سوال زیادی داره که چرا حداقل برام میل یا باهام تماس نمی گیره تا این مشکل یا سوء تفاهم رو حل کنیم و خیچ کدوم از پیام هاش رو  تا به امروز خصوصی نکردم تا شاید وجودی از خودش نشون بده و دلیل این کارش رو خودش توضیح بده.

     

     به کجا چنین شتابان.....

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • گمگشته (جمعه 87/1/23 ساعت 4:24 صبح)

    بسم رب دوست

    اونقدر به رفاقت و دوستیمون مطمئن بودم که حتی یک لحظه فکر.......

    اونقدر به خودم و خودت امید داشتم که .....

    ولی نمی دونستم و شاید بهتر بگم نخواستم حتی لحظه ای دوری رو تجربه کنم

    رفاقت با تو اونقدر برام دلچسب بود که می تونستم تو رو جزئی از خانوادم ببینم و این بهترین حسی بود که لحظات تنهاییک رو باهاش پر می کردم.

    ولی حالا با تمام این چیزهایی که اتفاق افتاده و دوری که نمی دونم برای چی بینمون فاصله انداخته اونقدر خودم رو تنها می بینم که ......

    آره با تو  هستم ای کسی که اسم خودت رو رفیق می گذاری و نارفیقی می کنی

    آره با خود تو هستم که ادعای مرام و معرفتت میشه ولی تمام این حرفها رو زیر پات می گذاری و له می کنی

    آره منظورم خود توست که چند وقیه حتی به کامنت های توی وبلاگت سر نزدی ببینی که اصلا چه خبره و کی اومده

    آره تویی که شاید از 24 ساعت شبانه روز 20 ساعتش رو با یاد تو سر می کردم و ....

    ولی حالا که دارم این متن رو می نویسم حتی آمار درستی از اوضاعت ندارم

    اما هنوز به این امید دارم که یه رفیقی دارم که هر جا باشه جاش توی قلبم هست و هر وقت از راه برسه خونه دلم رو براش آب و جارو می کنم و امید دارم که برگرده

    فقط یه خبر کوچیک از اوضاعت حالم رو متحول می کنه و ...

    به کجا چنین شتابان....



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • یاد (یکشنبه 86/8/20 ساعت 4:20 صبح)

    ده پانزده روزی بود که اونقدر درگیر بود که وقتی برای کارای شخصی و فکر کردن و ... نداشت
    اونقدر از این و اون حرف شنیده بود که داشت  به کاراش شک می کرد و .....
    شده بود یه گوله آتیش و کم کم داشت به خیلی ها نزدیک میشد تا اونها هم از حرم این آتیش بسوزن
    کاش صدای این وبلاگ ها اونقدر بلند بود تا به گوش کسایی که نمی خونن برسه
    کاش اونقدر با هم صاف و صادق بودیم که ...
    کاش حداقل برای توضیح به همدیگه وقت می گذاشتیم
    کاش با هم رو راست بودیم و ...
    کاش کاش کاش ....
    دل به این خوش کرده بود که اگه توی ایام هفته کلی مشکل کار و درس و زندگی و ... داره، ولی در عوض آخر هفته که میشه یه گوشه این دنیا هست که توش چندتا رفیق نشستن و به حرفای همدیگه گوش می کنن و اگه بتونن به هم کمک می کنن
    دل به این خوش کرده بود که توی این پاتوق خبری از مشکلات روزمره نیست
    دل به این خوش کرده بود که رفاقت توی پاتوق حرف اول و آخر رو می زنه
    دل به این خوش کرده بود که ....
    از بچگی پاتوق های زیادی داشتم و رفقای زیادی اومدن و رفتن.
    حدود سه چهار سال پیش به پیشنهاد یکی از همین رفقا وارد این پاتوق شدم، روزای خوبی بود و خیلی خوش می گذشت، اونقدر که خیلی وقتا بی صبرانه منتظر رسیدن آخر هفته بودم و شاید خیلی از مهمونی ها و مراسمات رو هم نمی رفتم تا به پاتوق بیام ولی حیف ....
    حدود یکسال پیش بود که با رفتن چندتا از این رفقا وضع این پاتوق عوض شد حالا هم که انگار همه به جون هم افتادیم تا دستی دستی این پاتوق رو خراب کنیم و چیزی جز نفرت از هم بینمون باقی نمونه
    اینجاست که آرزو می کردم این وبلاگا زبون داشتن و صداشون در میومد تا این حرفا رو داد می زدن و یه گوش همه می رسوندن
    می رسوندن تا شاید ما آدما کمی به خودمون میومدیم و جلوی این پاشیده شدن رو می گرفتیم


    آهای تا به کجا این چنین



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • تا به کجا این چنین (شنبه 86/8/12 ساعت 3:54 صبح)

    یکی بود یکی نبود

    توی همین زمانهای نزدیک بود که آدمهایی یه پاتوقی برای خودشون درست کرده بودن و زمانی رو برای دور بودن از مشغله کار و درس و زندگی توی این پاتوق سر می کردن، زمونه شد و با رفتن چندتا از بروبچ بامرام این پاتوق کمی وضع و اوضاع تغییر کرد، اون موقع  بود که حال و هوای بروبچ هم با همین روزگار تغییر کرد.

    بچه ها با سردسته جدید خیلی حال می کردن و .....

    ولی اوضاع یه دفعه با یه اتفاق کوچیک زیر و رو شد و خیلی از همین بچه ها با هم درگیر شدن و توی روی هم ایستادن. ماجرا به همین روال ادامه داشت تا اینکه تمام قصه و پازل رسید به یکی از همین پاتوقی ها و بعد از کمی کش و قوس قائله پایان یافت و قرار شد این هم پاتوقی بعد از حل شدن مسئله کوچیکش سری به بچه های پاتوق بزنه اما.....

    با گذشت یکی دو ماه دیگه پی ماجرا گرفته نشد تا اینکه با پافشاری چندتا از بچه ها که با شاخ و شونه کشیدن این هم پاتوقی رو برو شده بودن بازم این زخم سر باز کرد و ......

    وقتی حرفای هم پاتوقی رو با پی گیرنده شنیدم خنده گرفت و گفتم: بابا چرا بچه شدین و چی می گین، طرف همه چیز رو گردن گرفت و اشتباهش رو قبول کرد و با دلیل بهشون ثابت کردم که تمام قطعات این پازل ما رو به اینجا می کشونه حالا چطور میشه که طلبکار هم بشه؟؟؟؟

    بله وقتی که پی ماجرا نگیرین همین همیشه که......

    بایدم ما بدهکار بشیم و اون طلبکار!!!!!

    وقتی این حرفا رو با یکی از رفقا درمیون گذاشتم و کمی بحث کردیم به شوخی گفت شاید من اشتباه کردم و اصلاً مقصر من بودم؟؟؟؟؟!!!!!!

    وقتی دوباره رفتیم پاتوق بازم دیدمش که اومده بود به چشم طلبکار به همه نگاه می کرد، با چند دقیقه صحبت گویا همه چیز حل شد و با خداحافظی از جمع خارج شد.

    وقتی رفت دیدم که سردسته یکی دوتا از بچه ها با خودش برد و .....

    آخر شب بود می خواستیم بیایم که سردسته گفت من با شما کار دارم و می خوام جایی ببرمتون، از اونجایی که خسته بودم اصلاً حال و حوصله ای نمونده بود از زیرش در رفتم موقع خروج یکی از بچه ها در مورد حرفی که ده روزی ازش می گذشت سوالی کرد و منم با صراحت جوابش رو دادم و خیلی برام جالب بود که با جمله ای روبرو شدم که گفت:

    حرف و حدیث ها چیز دیگه ایه و منم گفتم هر چیزی هست بگو تا من برات روشن کنم باحضور چندتا از بچه ها نشد که صحبت کنیم و قرار شد طی یه قرار دوستانه با هم به ادامه بحث بپردازیم.

     داشتم خداحافظی می کردم که وقتی به «م» گفتم تو هم از زیرش در برو و بیا بریم گفت من باید بمونم و وقتی پی گیر شدم فهمیدم حرف شب قبلش جدی شده و .....

    آخه ما آدما چه فکری پیش خودمون می کنیم که به همین راحتی در مورد اطرافیانمون قضاوت می کنیم.

    به قول دوستی که می گفت :

    قضاوت خیلی سخت تر از وکالت است

    یا محمد و علی



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • عید مبارک (جمعه 86/7/20 ساعت 4:40 صبح)

    خیلی وقت بود که منتظر بودم

    منتظر بودم تا از راه برسی و بندگیم رو ثابت کنم

    بالاخره رسیدی ...

    با خودم عهد بستم توی این یک ماه

    خودم رو از خیلی چیزا دور نگه دارم ولی...

    خودم رو از خیلی چیزا دور کنم ولی...

    نشد یا بهتر بگم نتونستم یا اگر هم تونستم خیلی کم موفق شدم

    تا اینکه رسیدم به شبای قدر

    شبایی که توی اون خدا همه چیز رو با کوچکترین کار و عملی ازش صرفنظر می کنه و ....

    نمی دونم توی شب قدر چی شد و پروندم به کجا کشید.

    به قول رفیقی می گفت: بزرگی با قومش از غاری در حال عبور بودن

    به جایی از غار می رسن که اونقدر تاریک بوده که چشم چشم رو نمی دیده

    بزرگ رو به قوم میکنه میگه: از اینجا به بعد سنگ هایی زیر پاتونه، از غار که بیرون بریم همه پشیمان هستن و حسرت می خورن؟!!!!

    چه اونایی که از این سنگ ها بردان و چه اونایی که برندارن؟!!!

    عده ای گفتن: اگه پشیمان میشیم پس چرا برداریم و بار خود رو سنگین کنیم و ...

    عده ای گفتن: برداشتن چندتا زیاد ضرر نداره و بار خیلی سنگینی هم نیست و ...

    عده ای هم که با خود حیوانی داشتند در حد توان از سنگ ها برداشتند و بار حیوان خود کردند.

    وقتی از غار خارج شدند هر کس پشیمان شد و می گفت چرا حداقل یکی برنداشتم ، چرا بیشتر برنداشتم و...

    خدا کنه پایان این ماه حسرت نخوریم که چرا تموم شد و چرا کارهای بیشتری انجام ندادم

    و ای کاش.....

     

    پ.ن

    1. عید سعید فطر بر همه رفقا و بلاگرها مبارک
    2. هواسمون جمع باشه مثل این آدما نشیم و .....
    3. امیدوارم ماه رمضون دیگه هم در جوار همه شما باشم و توی مکه، مدینه و یا کربلا ماه خدا رو روزه دار باشیم
    4. خدا کنه روزه دار واقعی شده باشیم

     

    التماس دعا

    یا محمد و علی



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • نیمه رمضون و .... (پنج شنبه 86/7/5 ساعت 4:59 صبح)

    خیلی وقت بود که منتظر بود، انگاری یه چیز گم کرده بود و داشت سعی می کرد قبل دیر شدن بهش برسه

    و بالاخره هم دیر یا زود رسید

    انگار به ابتدای یه اتوبان رسیده بود و می خواست تا انتهاش هر جایی که بود بره

    مثل همیشه و از سر عادت بسم الله گفت و با یه یا علی راه افتاد و توی راه همش زیر لب زمرمه داشت که خدایا کمک کن تا انتهاش باهات باشم و از راهت دور نشم

    ولی ای کاش می شد...

    وقتی به تمام اتفاقاتی که توی همین یکسال نگاه می کرد و تمام فتارها و کاراش یادش میومد از کردش پشیمون می شد و بعد از این پشیمونی چیزی هم توی کوله بارش پیدا نمی کرد تا به اون متکی بشه و ....

    حالا هم توی این نیمه ماه رمضون چیزی نداره جز همین کاسه گدایی که از بچگی دنبالش بوده و فقط و فقط هم در همین خونه دست دراز کرده

    و تنها چیزی که به داره اینه که خدایا به خود بیش از تو می بالم که ...

    من خالقی چون تو دارم و تو خالقی چون خود نداری

     

    پ.ن

    سلام

    1. خودم هم نمی دونم چی گفتم
    2. پیشاپیش ولادت با سعادت امام حسن (ع) رو به همه دوستان و شیعیان تبریک می گم
    3. لیاقتمون از این ماه هم همین بود که فقط ظاهری بنده خوبی باشیم

     

     

                                                                                یا محمد و علی

                                                                                  التماس دعا



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • نتیجه طرح (یکشنبه 86/6/11 ساعت 6:30 صبح)

    توی ماشین بودیم و با چند ساعت ساعت تاخیر به علت مشکلی که برامون پیش اومده بود داشتیم می رفتیم سمت جمکران و سراغ قراری که توی پست قبلی نوشته بودم

    در کیفم رو باز کردم تا چیزایی که به ذهن می رسه رو یادداشت کنم تا شاید جایی به درد بخوره که چشمم به تنها سی دی توی کیف افتاد و دادم تا توی دستگاه ماشین بگذارن و....

    وقتی شروع به خوندن کرد صدای دلنشین صابر بود که عاشق زیارت خوندنشم که می خوند ...

                      شبگرد رخ مهتاب نبیند سخت است

                                             لب تشنه اگر آب ننوشد سخت است

                     ما نوکر و ارباب تویی مهدی جان

                                             نوکر رخ ارباب نبیند سخت است

    توی همین نواها بودیم که رسیدیم به درب ورودی و از ماشین پیاده شدیم و داشتیم یلام می دادیم که ناقافل صدام در اومد و

    دست به سینه و سر به زیر، خاضعانه و خاشعانه به دیدارت آمدیم تا دوباره اعلام کنیم با تمام بدیها و گناهان هر روز منتظر بر درگاه خالق یکتا می ایستیم و سلامت می کنیم و منتظر تا پرده های گناه از چشم و گوشمان دور شود و چهره و صدای نورانی و دلنشینت را بشنویم

    ای پسر فاطمه

    رفتیم و به علت کمبود یا بهتر بگم نبود جا نزدیک ترین محل به قرار رو انتخاب کردیم و علامت در به دریمون که یه پرچم فسفری رنگی که نام مبارک آقا بر اون نقش بسته بود رو بالای سرمون علم کردیم و منتظر دیدن دوستان  انتظاری از کسی نداشتیم ولی شکر خدا چند نفر از رفقای قدیمی و چند نفر از زائران آقا مهمان ما شدن و خلاصه که حال و هوایی خاصی بود که به جرات می تونم بگم تا به حال توی تمام این سفرهام نداشته بودم و شاید دیگه هم نخواهم نداشت

    اما اونجا به یاد تمام رفقا بودیم و همه رو دعا کردیم

     

    پ.ن

    اینجا باید 2 تا تبریک به خودم و یک تبریک به چاه عزیز بگم برای این طرح که امیدوارم هر سال اجرایی بشه

    ما که نتیجه اش رو دیدیم امیدوارم چاه هم نتیجه اش رو به همین زودی ها ببینه

     

    التماس دعا

                          یا محمد و علی



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • دیدار یار (شنبه 86/6/3 ساعت 5:46 صبح)

    طرح بزرگ دیدار یار در جمع بلاگرها

     

    با سلام خدمت کلیه دوستان بلاگر

    با عرض تبریک و تحنیت به مناسبت فرا رسیدن نیمه شعبان

    وبلاگ چاه و در به دران اقدام به برگذاری طرح زیارتی و دیدار بلاگرها نموده اند

    کلیه دوستان بلاگر علاقمند می توانند در این طرح شرکت نمایند.

    زمان: شب و روز نیمه شعبان

    مکان: جنب درب ورودی مهدیه مسجد جمکران

    توجه: بلاگران چاه و در به در از ساعت 17 روز سه شنبه تا 21 روز چهارشنبه در محل مذکور آماده دیدار و بحث با بلاگرهای عزیز هستند.



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • شناسنامه (سه شنبه 86/2/25 ساعت 6:14 صبح)

    کی می دونه این شناسنامه یعنی چی و اصلاً کاربردش چیه؟؟؟؟

    شناسنامه یه هویت برای همه انسانها و خارج از هویتی که برای هر انسانی داره یه دفتر زیباست که به معنی و مفهومش کمتر دقت می کنیم

    خیلی زیبا طراحی شده که با کمی تامل و تفکر به این طراخی زیبا می رسیم

    صفحه اول:

    مشخصات: «تمام مشخصات اولیه که نیاز هر کسی هست برای شناخت ما»

    صفحه دوم: ( بخش اول)

    مشخصات همسر: « هیچ کس نمی دونه که اسم و مشخصات چه کسی به عنوان همسر توی این ردیف نوشته می شه»

    تبصره: « هیچ کس هم نمی دونه اسم چند نفر در این محل به عنوان همسر نوشته خواهد شد»

                  (بخش دوم)

    مشخصات فرزند: « هیچ کسی خبر نداره اسم چند فرزند و یا با چه جنسیتی داخل این ردیف ثبت خواهد شد»

    صفحه سوم:

    طلاق: کی می دونه آیا از همسرش جدا میشه یا نه

    و صفحه آخر:

    فوت: هیچ کدوم از ما آدمان می د ونیم چه روزی می خواهیم پا به عرش خدا بگذاریم بجز تعداد معدودی

    اگه یه جمع بندی ساده کنیم از روزی که به این دنیا پا می گذاریم همیشه با این شناسنامه کنترل می شیم اما یه موضوع جالب یا تفاوت توی این شناسنامه هست

    بالاخره یه روزی می فهمیم که چه مشخصاتی داخل این جدول ها نوشته میشه ولی......

    هیچ کس آخرین خونه این جدول رو نخواهد دید



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  •    1   2   3      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مبعث
    این روزها
    آغاز راه
    ...
    غریبه - آشنا
    آخر سال
    مُحرم یا مَحرم
    انقلاب درونی
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 15 بازدید
    دیروز: 12 بازدید
    کل بازدیدها: 196710 بازدید
  •   درباره من
  • رک لینک
    » <"div class="mdiv> marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this.start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1
    <"div class="kdiv> « : متحرک لوگوی marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this. start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1