از صبح درگیر کار بودم و حسابی مشغول رفت و آمد بین شرکت و انبار و لیست برداری از اقلام رسیده برای ارسال به حومه تهران برای انجام پروژه
ساعت 13:30 بود که با عجله از شرکت زدم بیرون و رفتم سمت خونه تا بعد از صرف نهار مختصر و برداشتن کتابهام حرکت کنم به سمت آموزشگاه
با عجله خودم رو به کلاس رسوندم و با تمام خستگی ، داشتم به توضیحات استاد گوش میکردم که یکباره لرزش گوشی توی جیب توجه هم رو بهم زد و هواسم رفت سمت گوشی
اسم فرستنده بسیار جذاب بود برام آخه خیلی وقت بود که سراغی ازش نگرفته بود و فقط گهگاهی سری به یادگارش میزدم و باهاش درد دل میکردم
سریع پیامک رو باز کردم و خوندم که نوشته شده بود :
40طلوع تا 72 غروب مانده! میشود :
40 عاشورا خواند
40قطره اشک ریخت
40مراقبت کرد
40 نماز اول وقت خواند
40 نفر را عاشورایی نمود
40 نغمه انتظار سر داد
میشود ....
میشود ماننده هر صبح و شام گذشته ،گذراند .