معمولا وقتی تولد حضرت زهرا (س) می رسه همه بچه ها از کوچیک و بزرگ حتی شده با یه شاخه گل ناقابل سری به مادراشون میزنن .
اونایی که مادر رو از دست دادن با کمی حسرت سر مزارش میرن و درد دل می کنن.
بازم طبق معمول آخر هفته که از راه رسید یاد رفقا افتاد و راه افتاد به سمتی که دلش آدرس می داد، مسیر خیلی شلوغ نبود ولی وقتی نزدیک بهشت زهرا (س) رسید کمی شلوغ شد هر کجا رو که چشم می انداختی چند نفری رو می دیدی که نشسته بودن و زیر لب چیزایی رو زمزمه می کرد.
و سر خیلی از این مزارها هیچ کس نبود که ......
به قول یکی از رفقا اینم صله ارواح که بعدا از خودمون هم یاد کنن و سری بهمون بزنن
کمی که دور زد و دیداری تازه کرد نوبت رسید به یه رفیق اهل دل و....
وقتی رسید سر قطعه خانوادش تازه رسیده بودن و داشتن می رفتن سر مزار، جلو رفت و مثل همیشه با استقبال گرم پدر و مادرش روبرو شد چند تا دیگه از دوستانش هم بودم
انگار همه اومده بودن بگن اگه تو نیستی ما هستیم تا بلکه گوشه ای از نبودنت رو برای خانوادت پر کنیم
این اولین سالی بود که مادر گرمای صدا و دستای پسرش رو حس نمی کرد
آره خیلی سخته آدم بیاد سر خاک فرزندش و یکی یکی رفقاش رو ببینه که اومدم تا بگن ما همیشه بیادت هستیم
وقتی حال و هوای مادرش رو دیدم نتونستم طاقت بیارم چون دیدن اشکای مادر برام سخت بود حتی نتونستم ازش خداحافظی کنم و با همون حال ازش دور شدم، کنار ماشین پدرش اومدم و گفتم که حاج خانم توی یه وادی دیگس و نمی خوام اذیتشون کنم اگه اجازه بدین من مرخص بشم و از طرف من هم از ایشون عذرخواهی کنید و .... راه افتادم و رفتم.
چند جای دیگه هم رفتم و بعد برگشتم سمت خونه ولی هنوز که هنوزه همه حرفام روی دلم مونده و نمی دونم کجا برم و به کی بگم
ولی تنها این رو بگم داش حسن هوامون رو داشته باش و ضمانتمون رو بکن