مرگ و زندگی - دربدران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

دربدران

مرگ و زندگی (شنبه 85/6/11 ساعت 12:10 عصر)

چقدر سخته، بازی با کلمات و پیدا کردن کلمات مناسب در مورد یه صحبت یا یه موضوع

چند روز پیش با یکی از بروبچ وبلاگی کمی بحث می کردم سر یه موضوع ساده بهش گفتم برای کی

می نویسی یا بهتر بگم برای کی می نویسی

گفت برای دلم،حرفه دلم رو از طریق این وب می گم

ولی مثل اینکه کمی مشکل داره توی این افکار بودم که چه طور می تونم کمکش کنم تا اینکه چند شب پیش توی همین اعیاد بود که با دو تا از رفقا رفتیم هیئت

سخنان هیئت خیلی آدم باحالی بود حرفایی زد که کمتر جایی شنیده میشه

حاجی می گفت آدما همیشه مشکل دارن و صبح که از خواب بیدار میشن همش به یاد مشکلات و بدهیاشونن

امام زین العابدین(ع) فرمودند:

 من روزم را شروع می کنم در حالی که 8 بدهکار دارم

یکی از اون بدهکاران عزراییل نام داره

روزی دو سه بار سر می زنه ببینه کی نوبت ماست

توی این دو سه روزه خیلی به این جمله فکر کردم، اما کمتر درکش کردم، امروز سر سفره ناهار نشسته بودم که تلفن زنگ زد

حاج محمد بود، گفت می خوایم بریم بهشت زهرا، اگه میای تا 15دقیقه دیگه در خونه ما

حاضر شدم و رفتم با همون رفیقم رفتیم گفت یکی از رفقاش شب قبل سر نماز سکته می کنه

مردم فکر می کنن خوابش برده بعد نماز هر چی صداش می کنن بلند نمیشه

اورژانس خبر می کنن و میبینن در اثر سکته فوت کرده

همه اینا رو گفتم تا به اینجا برسم:

سر خاک تا اوردنش همه دور و ورش بودن براش گریه می کردن توی سر و صورتشون می زدن ولی وقتی که دفنش کردن همه چیز تموم شد دیگه سر و صداها خوابید انگار نه انگار که خبری بوده

با محمد صحبت می کردم، بحثمون سر مرگ و زندگی بود.

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه شعر همیشه توی فکرمه که میگه: وقتی کودکی به دنیا میاد همه خندانند و کودک گریان

پس کاری کنیم که موقع مرگ همه گریان و ما خندان باشیم

ولی متاسفانه هیچ وقت این طور نیست خودم رو میگم وقتی اون بنده خدا رو دفن کردنن وقتی از چهار چوب قطعه بهشت زهرا بیرون میام یادم میره،یادم میره که منم یه روزی باید اینجا بخوابم

بی برو برگرد  نوبت من هم همین روزاست

بالاخره کاسه عمر منم یه روزی پر میشه و عزراییل در خونه من رو هم میزنه اما اون موقع دیگه فرستی نیست که من توشم رو جمع کنم هر چی دارم بر میداره و باخودش می برتم

چرا اونقدر غرق پول و مقام و مال ثروت و زندگی شدیم که خودمون رو از یاد می بریم، چه برسه به خدا

مگه از این زندگی چی می خوایم، به کجا می خواهیم برسیم

چرا فراموش می کنیم که بالاخره ما هم رفتنی هستیم

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا؟؟؟؟؟؟؟                                                     

چرا؟؟؟؟؟؟

چرا؟؟؟؟؟

چرا؟؟؟؟

چرا؟؟؟

چرا؟؟

چرا؟

 



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مبعث
    این روزها
    آغاز راه
    ...
    غریبه - آشنا
    آخر سال
    مُحرم یا مَحرم
    انقلاب درونی
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 274 بازدید
    دیروز: 10 بازدید
    کل بازدیدها: 200460 بازدید
  •   درباره من
  • رک لینک
    » <"div class="mdiv> marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this.start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1
    <"div class="kdiv> « : متحرک لوگوی marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this. start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1