سلام
یه چیز رو با وجدان بگم
توی این یک هفته ای که کمتر وقت کردم بیام
دلم برای رفقا خیلی تنگ شده
پس سلام و هزار سلام
بازم از اینکه ما رو تنها نمی گذارید ممنونم
با دعای خیر دوستان کار دوم هم کم کم داره ردیف میشه
خوب حال رفقای ما چه طوره
شرمنده همگیتونم ببخشید و جای بی معرفتی ما نگذارید
ما هنوزم در به در همه برو بچی هستیم که به ما سر می زنن
امروز داشتم کتاب می خوندم توی اتوبوس که یه مرتبه فکری به ذهنم رسید
البته ببخشید کمی در هم و بر همِ
اول یه لطیفه
آقا به یه بنده خدایی میگن؟؟؟؟
اگه توی دریا باشی بعد یه کوسه بیفته دنبالت چی کار میکنی؟!
میگه: میرم بالای درخت!
میگن مرد حسابی آخه تو دریا که درخت نیست تو بری بالاش!
یه نگاه بدی بهشون میکنه! میگه:مجبورم، میفهمی؟! مجبورم!
حال یه چیزی که کمتر شاید بهش فکر کنیم
ای کاش خدا سه چیز را نمی آفرید : عشق ، غرور ، دروغ
تا برای عشق از روی غرور به عزیزان دروغ نگوییم.
حالا یه کمی شوخی با شعرای معاصر
چنین گفت رستم به اسفندیار که خواهم ز تو ماهی خاویار
تو کز محنت دیگران بی غمی به جون ننت کمتر از شلغمی
کبوتر با کبوتر باز با باز گرفت مادرزن بیچاره را گاز
یکی از بزرگان اهل خرد برای خرش ساندویچ می خرد
چنین گفت رستم به اسفندیار که من گشنمه نون سنگک بیار
یکی روبهی دید بی دست و پای پس از صرف مرغش کمی خورد چای
خوب این افکار من بود که به یاد یکی از بروبچ افتادم
یا علی
التماس دعا