بعضی وقتا توی حرفایی که بین آدما رد و بدل میشه جملاتی رو پیدا می کنیم که درکشون توی اون لحظه خیلی سخت.
اونقدر سخت که شاید از یاد ببریم.
یادش بخیر دوران خدمت عزیزی بود که شاید دو برابر من سن داشت ولی حرفای قشنگی ازش شنیدم که تا حالا هیچ وقت بهشون توجه نمی کردم ولی الان منظورش رو از تمام اون حرفا و نصیحت ها دقیقا متوجه میشم
می گفت وقتایی که تنهایی و دلت گرفته معمولا کجا می ری؟؟ در جواب گفتم بهشت زهرا سر خاک دوستان و شهدا و یا امامزاده یا از این قبیل جاها البته بستگی داره چه حال و هوایی داشته باشم
گفت ما رو همون جاها آزادکن
خدا بیامرزدت داش علی همون جا هم رها شدی و دلت رو به دریای بیکران الهی زدی و ....
و الان هم تنها چیزی که برای آروم کردن دل خودم دارم اینه که بشینم و تک تک جملاتت رو روی یه کاغذ بنویسم و در موردشون فکر کنم
خدا هم اونقدر دوستت داشت که توی این روز عزیز روح پاکت رو از جسم بیکران و دریاییت جدا کرد و نزد سفره مادرت میهمان کرد
حالا نوبت من رسیده تا بهت بگم ما رو هم توی همون حوالی آزاد کن