داشتم وبلاگم رو یه گردگیری می کردم و کمی جمع و جور که به چندتا پیام رسیدم که رفقا به روز شده بودن
یه سری مطالب برام جالب بود و ولی با دیدن یکی از مطالب کمی ناراحت شدم گویا 5شنبه یه سری از بچه ها رفته بودن سر خاک حسن و از اونجا منزلشون
خیلی دوست داشتم با این عزیزان آشنا بشم و در کنار اونها سر مزار حسن کمی صحبت کنیم ولی مثل اینکه قسمت نشد
توی همین حرفا وبلاگ حسن باز شد و متنی نوشته شده بود که به منظر بهترین جملش رو سوا کردم و آوردم
می دانیم چه نمی خواهیم اما نمی دانیم چه می خواهیم..
آره این یه واقعیت که کمتر کسی توی جامعه ما جرات داره بهش فکر کنه و به زبون بیاره
ما نمی خوایم زور بالا سرمون باشه
نمی خوایم کس دیگه ای برامون تصمیم بگیره
نمی خوایم جوونا به خاطر بیکاری و مشکلات دیگه از شهر و کشور آواره بشن ولی.......
ولی شده یه بار به راه حل این مشکلات فکر کنیم
شده یه بار دوستانه بشینیم و به حرف دلشون گوش بدیم و کمک کنیم تا از این فکرا بیرون بیان
نه نشده، نکردیم و دنبالش نبودیم
و اگه یکی این کار رو بخواد انجام بده اونقدر سنگ جلوی پاش می ندازیم که از کارش پشیمون بشه
ولی هیچ وقت برای جبران دیر نیست
از همین امروز شروع کنیم و حداقل به درد دلشون گوش کنیم
و همون طوری که می دانیم چه نمی خواهیم بدانیم چه می خواهیم..