....... ديگه هرگز فراموشم نميشه
که با دستات نوشتي روي شيشه.................براي خواندن ادامه شعر چشمه محبت به شعر و احساس من تشريف بياوريدخوشحال مي شوم نظرتون هم در مورد اين ترانه بيان فرماييدتا سلامي ديگر بدرود
داداش دير اومدي زود مي خواي بري؟! اين حرف اون بود نه من!!
حالا حالا ها خداي مهربونت مي خواد باهات حال كنه!!حرف داري؟
آي اين حال كردنه حال مي ده!!!! همون التماسه! همون حس نيازه!! ديدي؟؟
اون ماجرا رو شنيدي؟
يه روز يكي تو روياش خدا رو مي بينه كه از خدا مي خواد جايگاهش رو نشونش بده!
خدا رو ساحل دو تا رد پا نشونش مي ده و مي گه: اين رد پاي من و توست وقتي تو مشكلات غرق مي شي! من كنار توام!
ويه جاي ديگه يك رد پاي ديگه نشونش مي ده و مي گه اينجا وقتيه كه مشكلات تو خيلي زياده.
اون آدم ناراحت مي شه و مي گه خدايا منو تنها گذاشتي؟
خدا مي گه: نه. اون رد پاها مال منه و تو در آغوش مني!!!
نگو نفهميدم چي مي خواستي بگي و اوني كه از خدا مي خواي چي بود!!
اما بدون خدا هميشه همراهمونه!
التماس دعا
سلام
آقا ما اومديم ولي شما يه سري به ما نزدي
موفق باشي
سلام سلام
در بدر نگاتم و
دلم فقط تو را مي خواد
آقاي من تو هستي و
دلم فقط تو را مي خواد..............
ممنونم كه هميشه به ياد ما هستيد
تا سلامي ديگر بدرود
...................................
........................................
...............................................
از تنگناي محبس تاريکي
از منجلاب تيره ي اين دنيا
بانگ پر نياز مرا بشنو
آه ، اي خداي قادر بي همتا
يکدم ز گرد پيکر من بشکاف
بشکاف اين حجاب سياهي را
شايد درون سينه ي من بيني
اين مايه گناه و تباهي را
دل نيست اين دلي که به من دادي
در خون تپيده ، آه رهايش کن
يا خالي از هوي و هوس دارش
يا پاي بند مهر و وفايش کن
تنها تو آگهي تو ميداني
اسرار ان خطاي نخستين را
تنها تو قادري که ببخشايي
بر روح من ، صفاي نخستين را
آه ، اي خدا چگونه تو را گويم
کز جسم خويش خسته و بيزارم
هرشب بر آستان جلال تو
گويي اميد جسم دگر دارم
از ديدگان روشن من بستان
شوق بسوي غير دويدن را
لطفي کن اي خدا و بياموزش
از برق چشم غير رميدن را