• وبلاگ : دربدران
  • يادداشت : دست نويس
  • نظرات : 1 خصوصي ، 37 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اي ملت ببينين علي برام چي فرستاده :

    يكي بود يكي نبود

    زير گنبد كبود يه مهندس محمد نشسته بود

    گاو ما ما مي كرد
    گوسفند بع بع مي كرد
    سگ واق واق مي كرد
    و همه با هم فرياد مي زدند حسنك كجايي

    شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بود.حسنك مدت هاي زيادي است كه به خانه نمي آمد.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي كند.او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند.
    موهاي حسنك ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي خود گلت مي زند.
    ديروز كه حسنك با كبري چت مي كرد .كبري گفت تصميم بزرگي گرفته است.كبري تصميم داشت حسنك را رها كند و ديگر با او چت نكند چون او با پتروس چت مي كرد.پتروس هميشه پاي كامپيوترش نشسته بود و چت مي