نامه ای به .... - دربدران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

دربدران

نامه ای به .... (پنج شنبه 87/2/12 ساعت 2:30 صبح)

بسم رب الشهداء و الصدیقین

سلام

سلامی از روی شرمندگی

شرمندگی از این همه فاصله ای که بین خودم و شما ایجاد کردم

شرمندگی از این دیوار بلندی که بین خودم و شما کشیدم

دیواری که گاهی به زحمت خودم رو به بالاش می رسونم و از اون بالا سرکی می کشم ، اما بعد از پایین اومدم از اون دوباره خودم رو به همون خوابی می زنم که قبلاً توش بودم و یه جورایی دوباره فراموشم میشه برای چی به اون بالا فته بودم.

گاهی وقتا که خیلی دلم می گیره وقتی  بالای دیوار میرسم می شینم و از اون بالا به این فاصله فکر می کنم و اونقدر خجالت می کشم که از خجالت به حال خودم گریه می کنم.

اونقدر خودم رو مشغول دنیا و زرق و برقش کردم که روزهای پیشینش رو از یاد بردم ولی الان که بالای این دیوار رسیدم می خوام این بار دیگه مثل بارهای قبلی نباشه

می خوام برگردم پایین و به جای زحمت بالا کشیدن خودم ، این دیوار رو خراب کنم تا همیشه و همه وقت ببینمتون

تا هر وقت سرم رو برگردوندم برای کوچکترین حرکت اشتباه ، صدای شما رو از پشت سر بشنوم و به یاری شما اشتباهاتم رو کنار بگذارم

آره....

 وقتی فیلم یادواره شهدای بیرجند رو می بینم که توی اون دختر شهید ناصری با اون سن کمش طوری نامه به پدرش می نویسه و توی اون نامه از دست خیلی از ما مردم شکایت می کنه ،

وقتی فیلم راهیان نور رو می بینم و اون روحانی که با صدای گرم و صمیمی خاطرات خودش رو از اردوها و آدمایی که توی اون موقعیت دیده و از نزدیک تمام حرفهاشون رو لمس کرده

وقتی فیلمی از اسرای ایرانی رو می بینم که جلوی دوربین به چه راحتی عزیزان این مرز و بوم رو به شهادت می رسونن .

ترس تمام وجودم رو فرا می گیره و از خودم هم می ترسم .

اصلاً نمی دونم کی هستم ، برای چی توی این عالم زندگی می کنم و به کجا می خوام برم.

آره اینها رو فقط دارم برای تو می گم

تویی که به تمام کارهای ما نظارت داری

تویی که با ریختن خون خودت این آرامش رو به من و امثال من هدیه کردی و اجازه ندادی سایه استکبار بالای سرمون باشه.

تویی که خیلی به من نزدیکی ولی من خودم رو ازت دور کردم

 تویی که دارم کم کم به دست فراموشی می سپرمت و جای تو رو تیپ و مد و خیلی چیزهای دیگه می گیره .

 من در اصل دارم خودم رو به دست فراموشی می سپرم و یادم میره که باید زندگی کنم نه روز مرگی

واقعاً خنده داره که برای چسبوندن عکست روی دیوار کسی بگه من می ترسم از این عکس ها

ولی واقعیت داره من خودم این جمله رو شنیدم

آره الان به جای اینکه عکس تو رو به بچم نشون بدم هزار و یک عکس بی خودی و غیر اخلاقی می دم به بچم که مبادا بچه عقده ای بشه یا امل بار بیاد

حالا هم چیزی جز شرمندگی توی این کشکول گداییم  نیست .

پس تو کمکم کن تا این دیوار رو خراب کنم و ...

                                                                                                 امضاء : یک رهگذر

پ.ن

سلام

ü      شرمنده کمی حالم گرفته بود و موضوع بهتری پیدا نکردم

ü   توی این چند روزه با چند تا رفیق جدید آشنا شدم که همشون این پیشنهاد رو بهم کردن و من هم به حرفشون گوش کردم .



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مبعث
    این روزها
    آغاز راه
    ...
    غریبه - آشنا
    آخر سال
    مُحرم یا مَحرم
    انقلاب درونی
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 53 بازدید
    دیروز: 29 بازدید
    کل بازدیدها: 197093 بازدید
  •   درباره من
  • رک لینک
    » <"div class="mdiv> marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this.start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1
    <"div class="kdiv> « : متحرک لوگوی marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this. start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1