در به دران - دربدران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

دربدران

..... (چهارشنبه 87/2/4 ساعت 1:51 صبح)

نمی دونم چرا این روزها این طوری شدم!!!!!

چرا همش دنبال یه بهانه می گردم؟؟؟؟؟

اصلاً بهانش مهم نیست فقط بهانه ای می خوام تا با کسی درگیر بشم و ......

چرا نمی تونم فکرم رو روی مسائل و اتفاقات دور و اطرافم متمرکز کنم و .....

فکرم اونقدر مشغول و بهم ریختس که حتی برای آپ کردن باید ساعت ها بگردم و حتی همون دو سه خطی رو که می نویسم رو به بایگانی زباله بسپارم.

نمی دونم چرا ؟؟؟.... ولی احساس می کنم زمان برای من به سرعت نور در حرکته

و انگار یکی مدام داره ساعت رو توی سرم می زنه و گذشتش رو بهم یادآور میشه.

انگار اصلاً ........

چند وقتیه که قصد یه وبلاگ تکونی درست حسابی کردم ولی هر بار اومدم دست بکار بشم به نوعی کار دیگه ای جلوی پام گذاشته شد.

ولی به نظرم بهترین موقع برای خونه تکونی همین الانه !!! چون توی همین یک ماه گذشته بهترین وضعیت رو داشتم تا خیلی کارها بکنم ولی نکردم پس الان می تونم جبران کنم.

داشتم سررسیدم رو ورق می زدم که جلوی برخی از مطالب هر صفحه رو خالی دیدم و با دقت بیشتر فهمیدم که چه کارهایی رو از قلم انداختم و انجام ندادم.....

ای کاش ....

 

پ.ن

سلام

شرمنده گویا چند وقتیه دارم روی اعصاب رفقا راه می رم ولی هر بار محبت بیشتری رو از دویتان می بینم برای همینم ممنونم از همه که این در به در رو از یاد نمی برن

چند وقتیه یه بنده خدایی با نام های مختلفی برای من اظهار لطف می کنه که برای خودم جای سوال زیادی داره که چرا حداقل برام میل یا باهام تماس نمی گیره تا این مشکل یا سوء تفاهم رو حل کنیم و خیچ کدوم از پیام هاش رو  تا به امروز خصوصی نکردم تا شاید وجودی از خودش نشون بده و دلیل این کارش رو خودش توضیح بده.

 

 به کجا چنین شتابان.....

 



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • گمگشته (جمعه 87/1/23 ساعت 4:24 صبح)

    بسم رب دوست

    اونقدر به رفاقت و دوستیمون مطمئن بودم که حتی یک لحظه فکر.......

    اونقدر به خودم و خودت امید داشتم که .....

    ولی نمی دونستم و شاید بهتر بگم نخواستم حتی لحظه ای دوری رو تجربه کنم

    رفاقت با تو اونقدر برام دلچسب بود که می تونستم تو رو جزئی از خانوادم ببینم و این بهترین حسی بود که لحظات تنهاییک رو باهاش پر می کردم.

    ولی حالا با تمام این چیزهایی که اتفاق افتاده و دوری که نمی دونم برای چی بینمون فاصله انداخته اونقدر خودم رو تنها می بینم که ......

    آره با تو  هستم ای کسی که اسم خودت رو رفیق می گذاری و نارفیقی می کنی

    آره با خود تو هستم که ادعای مرام و معرفتت میشه ولی تمام این حرفها رو زیر پات می گذاری و له می کنی

    آره منظورم خود توست که چند وقیه حتی به کامنت های توی وبلاگت سر نزدی ببینی که اصلا چه خبره و کی اومده

    آره تویی که شاید از 24 ساعت شبانه روز 20 ساعتش رو با یاد تو سر می کردم و ....

    ولی حالا که دارم این متن رو می نویسم حتی آمار درستی از اوضاعت ندارم

    اما هنوز به این امید دارم که یه رفیقی دارم که هر جا باشه جاش توی قلبم هست و هر وقت از راه برسه خونه دلم رو براش آب و جارو می کنم و امید دارم که برگرده

    فقط یه خبر کوچیک از اوضاعت حالم رو متحول می کنه و ...

    به کجا چنین شتابان....



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • عید نوروز و .... (پنج شنبه 87/1/1 ساعت 3:37 صبح)

    چطور می تونم بگم سلام یا خداحافظ

    آخه من که توی خیلی از لحظات فراموشت کرده بودم یا بهتر بگم یه جورایی خودم رو به فراموشی زده بودم

    شاید خیلی وقتا از خیلی چیزها قافل بودم ولی با همه این حرفا بازم ......

    و الان که به عقب برمیگردم انگار به اندازه یک پلک زدن بیشتر طول نکشید و ....

    ولی حالا باید بگم خداحافظ سال 86 و سلام سال 87

    توی سالی که گذشت چیزهایی دیدم و شنیدم که باورش برام خیلی سخت بود و شاید از خیلی هاشون توقع حرکات رو نداشتم ولی ......

    ولی توی لحظات تحیل سال مثل همه میگم ...

    یا مقلب القلوب والابصار                       یا مدبر اللیل والنهار

    یا محول الحول والاحوال                حول حالنا الی احسن الحال



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • بیت الرقیه (دوشنبه 86/11/22 ساعت 4:4 صبح)

    سلام خدمت تمامی دوستان

    اینم گوشه ای کلبه دربه دری ما

    امسال هم تموم شد و .....

    به کجا چنین شتابان .....



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • صفر و نذر (پنج شنبه 86/11/18 ساعت 2:22 عصر)

    خیلی وقت بود منتظر بودم تا بازم به این روزها برسم و خدا رو شکر که باز هم زنده بودم و به امید خودش بتونم عرض بندگی خودم رو اعلام کنم

    تا اونجایی که یادم میاد با شروع ماه محرم همه میرن بساط طبل و تکیه خود رو به راه می کنن و دیگه خیلی به ارباب ارادت نشون بِدَن و ناپرهیزی کنن، دیگه تا شام عاشورا و نهایتاً یکی دو روز بعدش هستن و دیگه توکل به خدا که بقیش رو خود ارباب درست می کنه.

    ولی متاسفانه یادمون میره که اگه خدایی ناکرده یکی از اقوام به رحمت خدا بره تا چهل روز حداقل دور و اطرافشون می گردیم و همش به فکریم که یه جوری این خانواده رو یاری بدیم.

    اونقدر خودم رو مشغول مادیات کرده بودم که نزدیک بود خودم هم یادم بره که نذر هر سالم چیه و چه تاریخیه.

    عادت ندارم با کلمات بازی کنم برای همین هم فقط از قول عزیزی می گم:

    بازم رسید ماه غربت زینب (س) و ماه دردانه ابی عبدا... (ع)

    و این دو بیت که همیشه جلوی چشمم بوده و هست

    من کیستم رسول خدا را سلاله ام

    اندر حریم زاده زهرا(س) غزاله ام

    نامم رقیه(س) دختر سلطان کربلا

    باب الحوائجم به خدا گر سه ساله ام

    اگر لایق باشیم میزبان قدوم شما در بیت الرقیه(س) به یاد مرحوم علی اکبر سلیمانی هستیم.

    آدرس: خیابان وحدت اسلامی روبروی اداره آگاهی کوچه شهید پهلوان حسن(مسجد قندی) کوچه عنصری بیت الرقیه(س)

    علامت هیئت : پرچم رقیه جان سرکوچه

    خادمین حضرت رقیه (س)

    به کجا چنین شتابان....



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • حج نا تمام (چهارشنبه 86/10/19 ساعت 6:17 صبح)

                                                         

    خیلی وقت بود دنبال موقعیتی بودم که عقده دل رو باز کنم و داد بزنم و اون طوری که دوست داشتم معبود خویش رو صدا کنم.

    خدا قسمت همه بکنه، وقتی وارد مدینه میشی انگار در و دیوار هم دلشون گرفته و بر مردمان نامرد دیار بی وفایی نفرین می فرستند.

    آری مدینه هم فریاد غربت دارد، غربت محمد و علی و فاطمه، غربت بچه های فاطمه و علی.

    از شب اول خیلی دلم می خواست برم کنار درب خانه حضرت زهرا (س) و درد دل خودم و اونایی رو که حتی توی همون لحظات التماس دعا می گفتن رو اونجا به خانوم بگم؛ ولی انگار هنوز پاک و زلال نشده بودم، سومین شبی که دست خالی برگشتم، توی هتل نشسته بودم و فکر می کردم که رفقا با حاج مهدی اومدن و گفتن حال زیارت عاشورا داری و .....

    جای جای مدینه بوی غربت می داد، هر جایی می رفتیم این غربت رو حس می کردیم، غربتی که جز داغ چیزی بر دلمون نمی گذاشت.

    انگار از خود غافل بودیم؛ غافل از اینکه کجا دارم میرم و اصلاً قصد و نتیجه این کارها چیست؟؟؟؟؟؟؟

    وقتی رخت احرام به تن می کنی و آماده میشی و همه رو یکدست و یک صدا می بینی تازه بخشی از عظمت و جلال پروردگار رو می بینی که واقعاً معبودت کیست و تا حالا چه چیزهایی رو از دست دادی!!!

    عظمت اونجاست که خیل عظیم جمعیت رو توی صفا و مروه و صحرای عرفات و گردش به دور خانه دل می بینی.

    تازه الان میفهمم که اول دلتنگی حالاست، به مرادم رسیدم ولی آروم که نشدم هیچ این دلم لحظه ای

    آروم و قرار نداره!!!
    گوشه گوشه ی این سفر معنوی برای ما درس است؛ کافیه که چشمانمون رو باز کنیم و خوب ببینیم!

                                                                 
    ببینیم و به یاد بیاریم که گرچه حج یک سفر معنویست اما اباعبدا... سفر خود رو نیمه تمام گذاشت و از حج خود دست کشید که مبادا قطره از خونش مبارکش روی زمین مکه بریزه و ...

    ببینیم و درس بگیریم از مُحَرَم

    مُحرِم بشیم و شاید مَحرَم، تا ببینیم و صدای لبیک اللهم لبیک حسین و عباس و زینب و رقیه رو بشنویم و به دنبال این صدا از حرم امن اللهی بیرون بیایم و به کربلا بریم

    به پیشواز سالار و سقای دشت بریم، صدای غربت زینب رو بشنویم و همراه و همدم کاروانش باشیم

    حالا احساس می کنم که حج من نیمه تموم مونده و باید کاملش کنم ...

    رفت حاجی به طواف حَرَم و باز آمد

    ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم

    باید بیشتر بخونم تا بیشتر بدونم، که با تمام تکرارهای هر ساله باز هم نام هایی هستید، که با تمام قدمت خود برایم تازگی دارن و هنوز نمی شناسمتان.

    شما کیستید ؟؟؟

    کیستید که با شنیدن نامتان اشک از درون آدمی سرازیر می شود و دل از حُزن و اندوه پر.

    کیستید که حتی با اینکه یکبار هم ندیدمتان باز هم وجودتان را در زندگیم احساس می کنم.

    باید رفت و دید تا شاید فهمید، این ندای غربت از کجاست و ....

     پس خودت راهنمایم باش

    به کجا چنین شتابان...

                                                   



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • مژده (یکشنبه 86/10/9 ساعت 6:22 صبح)

    سلام بر همه دوستان عزیز بلاگر

    شرمنده توی این مدت کم پیدا بودم الانم زیاد آمادگی ندارم ولی اومدم بگم که....

    1 اعیادی که گذشت بر تمامی عزیزان و خانواده های محترمشون مبارک

    2 این وبلاگ با یه مطلب متفاوت تا چند روز آینده به روز میشه

    3 ممنونم از دوستانی که توی این مدت ما رو تنها نگذاشتن

    التماس دعا از همه عزیزان

    مدیریت وبلاگ در به دران همون علی در به در

    به کجا چنین شتابان.....



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • یاد (یکشنبه 86/8/20 ساعت 4:20 صبح)

    ده پانزده روزی بود که اونقدر درگیر بود که وقتی برای کارای شخصی و فکر کردن و ... نداشت
    اونقدر از این و اون حرف شنیده بود که داشت  به کاراش شک می کرد و .....
    شده بود یه گوله آتیش و کم کم داشت به خیلی ها نزدیک میشد تا اونها هم از حرم این آتیش بسوزن
    کاش صدای این وبلاگ ها اونقدر بلند بود تا به گوش کسایی که نمی خونن برسه
    کاش اونقدر با هم صاف و صادق بودیم که ...
    کاش حداقل برای توضیح به همدیگه وقت می گذاشتیم
    کاش با هم رو راست بودیم و ...
    کاش کاش کاش ....
    دل به این خوش کرده بود که اگه توی ایام هفته کلی مشکل کار و درس و زندگی و ... داره، ولی در عوض آخر هفته که میشه یه گوشه این دنیا هست که توش چندتا رفیق نشستن و به حرفای همدیگه گوش می کنن و اگه بتونن به هم کمک می کنن
    دل به این خوش کرده بود که توی این پاتوق خبری از مشکلات روزمره نیست
    دل به این خوش کرده بود که رفاقت توی پاتوق حرف اول و آخر رو می زنه
    دل به این خوش کرده بود که ....
    از بچگی پاتوق های زیادی داشتم و رفقای زیادی اومدن و رفتن.
    حدود سه چهار سال پیش به پیشنهاد یکی از همین رفقا وارد این پاتوق شدم، روزای خوبی بود و خیلی خوش می گذشت، اونقدر که خیلی وقتا بی صبرانه منتظر رسیدن آخر هفته بودم و شاید خیلی از مهمونی ها و مراسمات رو هم نمی رفتم تا به پاتوق بیام ولی حیف ....
    حدود یکسال پیش بود که با رفتن چندتا از این رفقا وضع این پاتوق عوض شد حالا هم که انگار همه به جون هم افتادیم تا دستی دستی این پاتوق رو خراب کنیم و چیزی جز نفرت از هم بینمون باقی نمونه
    اینجاست که آرزو می کردم این وبلاگا زبون داشتن و صداشون در میومد تا این حرفا رو داد می زدن و یه گوش همه می رسوندن
    می رسوندن تا شاید ما آدما کمی به خودمون میومدیم و جلوی این پاشیده شدن رو می گرفتیم


    آهای تا به کجا این چنین



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • تا به کجا این چنین (شنبه 86/8/12 ساعت 3:54 صبح)

    یکی بود یکی نبود

    توی همین زمانهای نزدیک بود که آدمهایی یه پاتوقی برای خودشون درست کرده بودن و زمانی رو برای دور بودن از مشغله کار و درس و زندگی توی این پاتوق سر می کردن، زمونه شد و با رفتن چندتا از بروبچ بامرام این پاتوق کمی وضع و اوضاع تغییر کرد، اون موقع  بود که حال و هوای بروبچ هم با همین روزگار تغییر کرد.

    بچه ها با سردسته جدید خیلی حال می کردن و .....

    ولی اوضاع یه دفعه با یه اتفاق کوچیک زیر و رو شد و خیلی از همین بچه ها با هم درگیر شدن و توی روی هم ایستادن. ماجرا به همین روال ادامه داشت تا اینکه تمام قصه و پازل رسید به یکی از همین پاتوقی ها و بعد از کمی کش و قوس قائله پایان یافت و قرار شد این هم پاتوقی بعد از حل شدن مسئله کوچیکش سری به بچه های پاتوق بزنه اما.....

    با گذشت یکی دو ماه دیگه پی ماجرا گرفته نشد تا اینکه با پافشاری چندتا از بچه ها که با شاخ و شونه کشیدن این هم پاتوقی رو برو شده بودن بازم این زخم سر باز کرد و ......

    وقتی حرفای هم پاتوقی رو با پی گیرنده شنیدم خنده گرفت و گفتم: بابا چرا بچه شدین و چی می گین، طرف همه چیز رو گردن گرفت و اشتباهش رو قبول کرد و با دلیل بهشون ثابت کردم که تمام قطعات این پازل ما رو به اینجا می کشونه حالا چطور میشه که طلبکار هم بشه؟؟؟؟

    بله وقتی که پی ماجرا نگیرین همین همیشه که......

    بایدم ما بدهکار بشیم و اون طلبکار!!!!!

    وقتی این حرفا رو با یکی از رفقا درمیون گذاشتم و کمی بحث کردیم به شوخی گفت شاید من اشتباه کردم و اصلاً مقصر من بودم؟؟؟؟؟!!!!!!

    وقتی دوباره رفتیم پاتوق بازم دیدمش که اومده بود به چشم طلبکار به همه نگاه می کرد، با چند دقیقه صحبت گویا همه چیز حل شد و با خداحافظی از جمع خارج شد.

    وقتی رفت دیدم که سردسته یکی دوتا از بچه ها با خودش برد و .....

    آخر شب بود می خواستیم بیایم که سردسته گفت من با شما کار دارم و می خوام جایی ببرمتون، از اونجایی که خسته بودم اصلاً حال و حوصله ای نمونده بود از زیرش در رفتم موقع خروج یکی از بچه ها در مورد حرفی که ده روزی ازش می گذشت سوالی کرد و منم با صراحت جوابش رو دادم و خیلی برام جالب بود که با جمله ای روبرو شدم که گفت:

    حرف و حدیث ها چیز دیگه ایه و منم گفتم هر چیزی هست بگو تا من برات روشن کنم باحضور چندتا از بچه ها نشد که صحبت کنیم و قرار شد طی یه قرار دوستانه با هم به ادامه بحث بپردازیم.

     داشتم خداحافظی می کردم که وقتی به «م» گفتم تو هم از زیرش در برو و بیا بریم گفت من باید بمونم و وقتی پی گیر شدم فهمیدم حرف شب قبلش جدی شده و .....

    آخه ما آدما چه فکری پیش خودمون می کنیم که به همین راحتی در مورد اطرافیانمون قضاوت می کنیم.

    به قول دوستی که می گفت :

    قضاوت خیلی سخت تر از وکالت است

    یا محمد و علی



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • عید مبارک (جمعه 86/7/20 ساعت 4:40 صبح)

    خیلی وقت بود که منتظر بودم

    منتظر بودم تا از راه برسی و بندگیم رو ثابت کنم

    بالاخره رسیدی ...

    با خودم عهد بستم توی این یک ماه

    خودم رو از خیلی چیزا دور نگه دارم ولی...

    خودم رو از خیلی چیزا دور کنم ولی...

    نشد یا بهتر بگم نتونستم یا اگر هم تونستم خیلی کم موفق شدم

    تا اینکه رسیدم به شبای قدر

    شبایی که توی اون خدا همه چیز رو با کوچکترین کار و عملی ازش صرفنظر می کنه و ....

    نمی دونم توی شب قدر چی شد و پروندم به کجا کشید.

    به قول رفیقی می گفت: بزرگی با قومش از غاری در حال عبور بودن

    به جایی از غار می رسن که اونقدر تاریک بوده که چشم چشم رو نمی دیده

    بزرگ رو به قوم میکنه میگه: از اینجا به بعد سنگ هایی زیر پاتونه، از غار که بیرون بریم همه پشیمان هستن و حسرت می خورن؟!!!!

    چه اونایی که از این سنگ ها بردان و چه اونایی که برندارن؟!!!

    عده ای گفتن: اگه پشیمان میشیم پس چرا برداریم و بار خود رو سنگین کنیم و ...

    عده ای گفتن: برداشتن چندتا زیاد ضرر نداره و بار خیلی سنگینی هم نیست و ...

    عده ای هم که با خود حیوانی داشتند در حد توان از سنگ ها برداشتند و بار حیوان خود کردند.

    وقتی از غار خارج شدند هر کس پشیمان شد و می گفت چرا حداقل یکی برنداشتم ، چرا بیشتر برنداشتم و...

    خدا کنه پایان این ماه حسرت نخوریم که چرا تموم شد و چرا کارهای بیشتری انجام ندادم

    و ای کاش.....

     

    پ.ن

    1. عید سعید فطر بر همه رفقا و بلاگرها مبارک
    2. هواسمون جمع باشه مثل این آدما نشیم و .....
    3. امیدوارم ماه رمضون دیگه هم در جوار همه شما باشم و توی مکه، مدینه و یا کربلا ماه خدا رو روزه دار باشیم
    4. خدا کنه روزه دار واقعی شده باشیم

     

    التماس دعا

    یا محمد و علی



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  •    1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مبعث
    این روزها
    آغاز راه
    ...
    غریبه - آشنا
    آخر سال
    مُحرم یا مَحرم
    انقلاب درونی
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 13 بازدید
    دیروز: 12 بازدید
    کل بازدیدها: 196708 بازدید
  •   درباره من
  • رک لینک
    » <"div class="mdiv> marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this.start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1
    <"div class="kdiv> « : متحرک لوگوی marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this. start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1